فاجعه
خسته و کوفته برگشتم از دانشگاه. منتظر تاکسی ام.تو دلم دارم کلی نق میزنم از گرما و خستگی و کلی نقشه برای رسیدن به خونه و رفع گشنگی و خستگی. چشمم می افته به بچه های مدرسه ای کوچولو رنگی رنگی با کیف و کتاب و خوراکی های جور واجور دست توی دست هم فارغ از هر غم شعر می خونن و می دون و لی لی کنان میرن .شادیشون به وجدم میاره غرق توی کاراشون می شم که یهو یکی چادرمو می گیره و می گه خانوم آدامس بدم ؟ یه دختر حول و حوش همین بچه های رنگی رنگی منتها لباساش رنگی نیست و کیف و کتابش یه جعبه آدامسه و و یه چشم ناز پر حسرت !
یه بسته آدامس می گیرم به رفتنش نگاه می کنم وقتی داره میره به بچه های مدرسه ای نگاه میکنه و به بسته آدامس دستش!
بوق تاکسی حواسم رو پرت می کنه توی مسیر بسته آدامس توی دستمه چشمهای دختره از جلوی چشمام نمی ره ! چی توی چشمهای دختره بود که یادم نمی ره ؟
میرسم خونه طبق معمول تلویزیون روشن پر صدا ." امروز یادواره مردم مظلوم فاجعه ......"
یه چیزی توی ذهنم می چرخه" فاجعه ،یادواره ،مردم مظلوم "
فاجعه یعنی چی ؟ کشته شدن یه عده دست جمعی ؟ کشتن یعنی چی ؟ از بین رفتن جسم ؟ مظلوم یعنی چی ؟
به ناحق مردن ؟ یادواره برای چیه ؟ برای زنده نگه داشتن چی ؟
یاد دخترک آدامس فروش می افتم و چشمهاش .جواب سوال توی راهم رو می گیرم توی چشمهای دخترک یک فاجعه بود فاجعه ای به نام حسرت !
کشته شدن صرفا مردن نیست یک انسان رویاهایش را که بگیری می میرد مرده ای می شود متحرک و
هزاران دخترک آدامس فروش اینجا یک جا روزهاست که مرده اند روز هایی که رؤیاهایشان سر بلند می کند و بعد چشمشان می افتد به بچه های رنگی رنگی و جعبه آدامسشان ،یکجا و به ناحق رؤیاهایشان می میرند و بعد هم خودشان ! آن زمان که چشمهای نازشان پر از حسرت می شود یک چیزی در دلشان آوار می شود ولی هیچ کس مرگ تدریجی رژیاهایشان را فاجعه تلقی نمی کند هیچ کس یادواره ای برای رؤیاهای دخترکان آدامس فروش بر پا نمی کند برای زندگانی که در حال مردند ،هیچ کس مظلوم نمی شماردشان وهیچ تقویمی فاجعه شان را ثبت نمی کند
می گویند از دل برود هر آنکه از دیده برفت شاید این روز ها باید از دیده بروی تا ماندگار شوی ولی گمان نمی کنم از دیده بروند هم ماندگار شوند کما این که سال هاست از دیده ها رفته اند .
بعد تقویم را ورق می زنم چقدر فاجعه ثبت کرده و بعد می شمارم چند تا فاجعه بدتر از این داریم که ثبت نشده اند ؟که یادمان ندارند ؟ ،فاجعه حسرت آدامس فروش ها ،فاجعه حقارت کودکان خیابانی ، فاجعه مرگ رؤیاهای کودکان فقر و فاجعه مرده داری و ندیدن زنده ها! فاجعه ی فاجعه شدن دیدگاهها !
پی نوشت :
1: هر وقت 5 شنبه باشد و از ازدحام جمعیت را در مسیر متنهی به قبرستان را می بینم یاد این می افتم
" بعد فکرم می رود بین آن جمعیتی که توی قبرستان مرا چپاندند توی یک قبر .بعد سنگی روی آن گذاشتند که اسم من رویش کنده شده بود وسط مرده ها ، پسر ،موقعی که آدم می میرد این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می کنند .من امیدوارم وقتی مردم یک آدم با فهم و شعور پیدا شود که جنازه مرا توی رودخانه ای ،جایی بیاندازد هرجا که می خواهد باشد. فقط وسط قبرستان چالم نکند روزهای یکشنبه می آیند و روی شکم آدم گل می گذارند و اینجور کارهای مسخره . وقتی آدم زنده نباشد گل را می خواهد چکار ؟ مرده که به گل احتیاج ندارد ." ناطور دشت جی دی سینجر
۲: این روزها وَر ایرادگیر ذهنم کمی بیش فعال شده .بیشترینش بین من و خدا بوده امیدوارم خودش درک کند و بیش فعالیش را کم کند