وقتی توی یک مکان عمومی مثل تاکسی هستی یا یک جمع دوستانه یا رسمی ممکن است ادم هایی باشند که مدام یک سری چیز ها را واگویه کنند که در عرف جامعه کلاس گذاشتن نامیده می شود آدم هایی که طبقه طبقه کلاس هایشان را رونمایی می کنند و وقتی عمیق تر به حرف ها و کردارشان نگاه میکنی می فهمی نیمی از آنها اصلا وجود خارجی ندارد یا اصلا جز افتخارات محسوب نمی شود .آدم هایی که انقدر کلاس هایشان زیاد است که می شود با آن یک مدرسه ساخت آدم های مدرسه ساز ....
عجیب است این ادم های مدرسه ساز گاهی آنقدر بی فرهنگ می شوند و آنقدر از شخصیت اجتماعی به دور هستند یا گاهی در بعضی موقعیت ها کارهای دور از شان می کنند ولی باز هم مدرسه سازی را ادامه می دهند !
گاهی فکر میکنم ریشه این مدرسه سازی چیست؟ ریشه نمایان کردن کلاس های خالی !شاید خواست رسیدن به هدفی رؤیایی و رسیدن به آن هدف منتها نه رؤیایی آنها میمانند و رؤیاهای شکسته ولی این پوسته رؤیاهایشان باقی مانده است و آنها با این پوسته درگیرند گاهی هم نرسیدن به آن هدف و جنگ برای حفظ رؤیایی سراب گونه .شاید هم تهی دیدن وجودشان و سر پوش گذاشتن بر این تهی مثل طبل های پر صدا !
گاهی این آدم ها از جهاتی خود را سر تر میدانند که بارها از آن مشخصه شکست خورده اند و گاهی ادعای داشتن چیزی میکنند که فاقد آن بودن در وجودشان به عینه مشخص است یادم هست فردی بود از داشتن غروری وصف ناپذیر می نازید و عشق گدایی می کرد یا دیگری بر زیبایی خیره کنده اش می بالید وافتخارات زندگیش مگسان دور شرینی بود !
آدم های مدرسه ساز آدم های بهم ریخته ای اند گاهی دنیا را هم بهم میریزند آنقدر که اگر کسی از داشته های واقعی اش بگوید متهم میشود به کلاس گذاشتن و جز قشر مدرسه ساز محسوب می شود
نمی دانم چه حسی دارد مدرسه سازی و کلاس گذاری .تا حالا تجربه اش نکردم دوست هم ندارم تجربه اش کنم معتقدم به عمل می شود خود را نشان داد نه به حرف .ولی درک نمیکنم چه هدفی نصیب آدم می شود در جمعی که قریب به اتفاقشان تو را می شناسند ادعای نداشته هایت را داشته باشی یا افتخارات سوریت را بگویی !
آدم های با مزه ای هستند این آدم های مدرسه ساز .آدم هایی که دنیای مخصوص خودشان را دارندو در حال و هوای خودشان سیر می کنند چیزی که برای ما عجیب غریب است .
پی نوشت :
1:وقتی به این آدم ها می رسم توی دلم میلیون ها بار پوزخند میزنم و میگویم خودتی !
2: در این زمانه هیچ کس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست
همین دمی که رفت و بازدم شد
نفس – نفس- نفس .خودش نیست
همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خورد با هوس خودش نیست
خدای ما اگر که در خود ماست
کسی که بی خداست پس خودش نیست
دلی که گرد خویش می تند تار
اگرچه قدر یک مگس خودش نیست
مگس به هرکجا به جز مگس نیست
ولی عقاب در قفس خودش نیست
تو ای من ای عقاب ،بسته بالم
اگر چه بر تو راه پیش و پس نیست
تو دست کم کمی شبیه خود باش
در این جهان که هیچ کس خودش نیست
تمام درد ما، همین خود ماست
تمام شد .همین و بس خودش نیست
قیصر امین پور