بعضی موقع ها وقتی داری یواش یواش و بی خیال دفتر زندگیت را پر می کنی   حادثه ای ماجرایی اتفاق می افتد که دلت می لرزد . کسی را که همین چند وقت پیش دیده ای همین تازگی  تازگی هنوز شاید قیافه اش  با تمام جزئیات یادت باشد حتی حس همان روزی که دیده ای اش را بشناسی و برایت اشنا  باشد دیگر نباشد و تو مات می شوی از کار خالق و جهان   اکثر ما  ادم ها اینجور موقع ها مات می شوند از رفتن یک آشنا .  اشتباه اینجاست.چون به نظرم بیشتر از رفتن طرف، ازخودمان مات می شویم . شاید هر کسی  همان موقع این حس و حرف توی ذهنش رژه برود که نکند اینجا که قدم می زنم لبه دنیا باشد .

مرگ تنها حادثه ای است که حساب و کتاب سرش نمی شود .نمی شود که چقدر آرزو داری و چقدر برنامه داری چقدر منتظر هستی یا نه چقدر دقتر زندگی ات ورق خورده و اصلا دفترت مرتب است یا نیاز دارد به پاکنویس کردن

اما قشنگترین چیز این است که این جور موقع ها مات نشویم آنقدر دفتر مان پاکنویس شده باشد که  نلرزیم

پی نوشت :

1-      1- به بهانه مرگ کسی که ناگهانی بود و همه ی ما را مات کرد

2     2- بعد از 148 روز آپ کردم .


قبلا نوشت :

1-      "اصلا حسین جنس غمش فرق  می کند"  فرق دارد که از ان بچه قرتی تا بچه مذهبی را پای ثابت هیئت می  کند .