داشتم وب ها را میخواندم دلنامه تمام عاشقانت را از شعر های نابی که مال تو بود در وصف تو و عاشورای تو بود دلم خیلی وقت بود گرفته بود خواسته بودم از تو بنویسم اما نمیدانستم چگونه ؟ دلنامه ها را که  می خواندم با خودم می گفتم این همه عاشق  در سوز تو میسوزند  اما من ...

خواستم برایت بنویسم از مظلومیتت دیدم نمیشود دستم نمی رود مظلومیتت را تمام عاشقان می دانند گفتنش برای بی عشقان هم چه سود ؟ 

خواستم بنویسم از محرمت دیدم دل همه محرمی است  اصلا من حقیر را چه به عظمت تو گفتن ؟

به دلم سر زدم دیدم عجیب هوای تو را کرده گرچه می دانم من به اندازه هیچ کدام از این آدمهایی که عاشقت هستند نیستم  اصلا به اندازه  داشتن عشقت هم نیستم ولی خواستم امشب برایت درددل کنم برایت بگویم از آن شب هایی که میطلبیدی بروم هیئت هایت از آن حال و هوایی که میدادی بگویم

برایت بگویم چقدر دلم تنگ شده برای آن زمانی که خالصانه عشقت را داشتم و الان هر چه میکنم به هر دری می زنم دلم راضی نیست هرچه میروم مجلست هرچه سلامت میدهم هرچه زیارتت را میخوانم چرا آرامشت را نمی گیرم ؟ چرا بدتر بغضم می گیرد ؟ چرا باز حسرت تو در وجودم می ماند ؟

برای تو می گویم  برای تو که بدانی چقدر دلم برای خلوص بچگی هایم تنگ شده آن موقع که وقتی محرم می شد لباس محرمی  را دانه دانه بیرون می آوردم ولباس های دیگر را میگذاشتم ته چمدان . چادر سیاهم را سر می کردم با همه کوچکی ام سخت میگرفتمش تا تو خوشت بیاید چقدر شوق داشتم آن سر بند های  سبز و سرخ  را به سرم ببندم آن موقع هایی که هر موقع آب میخوردم یادم نمی رفت سلامت دهم آن موقع هایی که شربت هایی که در عزاداریت می دادند را جرعه جرعه می خوردم تا تمام نشود آخر بوی تو را میداد یادت هست چقدر دعا میخواندم به خوابم بیایی ؟ یادت هست یک بار حرمت را در خواب دیدم و من هنوز که هنوز است یادم مانده  مثل حسرت تکرار دوباره اش که  بر دلم ماندگار است . یادت هست آن لباس عربی هایی که می پوشیدیم و در گهواره شاهزاده ات مینشستینم، آخ که چه کیفی میداد انگار تمام دنیا در حصار ما بود ؟ یادت هست وقتی میآمدم مجلست  گریه ام نمیگرفت به زور می خواستم اشکم در بیاید ؟ آخر میگفتند گریه برای تو ثواب دارد هرکه گریه نکند دوست تو نیست و من میخواستم هر طور شده گریه کنم  تا دوست تو باشم گاهی وقت ها که موفق نمیشدم دستمال میدادم به بقیه تا اشک هایشان را پاک کنند تا بلکه  دوست تو شوم .

سال هاست  حسرت  همه این ها بر دلم مانده، سال پیش دستمالی دادند و گفتند  با آن اشکهای حسینی تان را پاک کنید هنگام مرگتان در قبرتان دفن کنید تا حسین به بهانه این اشک ها شفاعتتان کند. نگه اش داشته ام با همان عطر کربلای تو منتظرم گریه ام خالص شود از سر دل از آن گریه هایی که سبک می شود و عشق تو جای بغضت را میگیرد .بغض دارم، میدانی بغض عجیبی یک سال است در گلویم مانده از عاشورای گذشته تو تا عاشورای کنونیت

اگر عمری بود و،اگر دعوتم کردی میخواهم در این روزهای باقی مانده  بیایم گرچه میدانم رویش را ندارم می خواهم این فقل تحصن رابعد از این همه  سال بشکنم . دستمالم هم میاورم شاید آن اشک ها ببارند..

یاریم کن قسمت میدهم به جان 3 ساله ات. میشنوی  ؟ صدایم میرسد ؟ فاصله مان خیلی دور است میدوم تا برسم دستم را بگیر نلغزم ....