بهار..تابستان..پاییز ... زمستان .از این 4 فصل با زمستان بیشتر اختم از پاییز دلگیر می شوم نمیدانم چرا شاید غم درختان و اندوه پاییز غمگینم می کند هرچه هست  غمگین ترن روزهای عمرم در پاییز گذشته است اما عجیب از زمستان خوشم می آید شاید چون زمستان یکرنگترین فصل است سفید بدون هیچ رنگ دیگری شاید چون  ارمغان هایی که از زندگی گرفته ام در حضور زمستان بوده شاید چون یلدا آغازگر آن است شاید به خاطر آرامشی که در این فصل است یک سکوت محض  همه جا را می گیرد مثل خواب درختان همه چیز در خواب می رود ومن همیشه عاشق سکوتم  شاید به این دلیل است که زمستان آرامترین روزهای عمرم است آرام  آرامم

همیشه بر این باور بوده ام که پیش بینی کردن امور جالب نیست این که بدانی چه می شود یا منتظر اتفاقی باشی لذت بخش نیست غافلگیر شدن برایم لذت بخش تر است اینکه نفهمی چه می شود  در بی خبری محض باشی منتظر نباشی و بعد اتفاق بیفتد و خوشحال شوی برایم شیرین است  حتی اگر خوشحال نشوم هم شیرین می ماند  حس غافلگیر شدن حس  بی خبر بودن  هرچه پیش آید خوس آید

بروی و بروی بی آنکه بدانی چه می شود و اتفاق های تلخ و شیرین   سر راهت سبز شوند  به راهت ادامه دهی تا برسی مثل جاده ای آرام که گاهی سنگریزه ای به پایت بخورد تلو بخوری یا گاهی پروانه ای آرام روی شانه ایت بنیشیند

زمستان که می شود این حس ها برایم بیشتر می شود شاید چون زمستان از جنس این حس و حال هاست.. باران گاه و بیگاه .. گاه  برف .. گاه هوای سرد..  گاه یخبندان..گاه ابری   ...گاه بیرون زدن آفتاب از پشت ابر

هرچه هست زمستان حس و حال دیگری دارم

پ.ن

1: از تمام دوستان که تو این مدت به یادم بودند ممنونم به یاد همتون بودم و هستم

2گاهی سکوت میشود فریاد بی صدا سکوت میکنم مثل زمستان