بیبین  خدا با من از این شوخیا نکن من قلبم کوچیکه یهو می بینی ترکید خوب یعنی چی این اوضاع :

1:باتغییر رشته ام بدون هیچ دلیل منطقی  موافقت نشد  اونم بعد کلی دردسر کشیدن

2:میگن اگه میخوای انتقالی بگیری باید شوهرت ساکن شهری باشه که میخوای منتقل بشی

3: مثلا تصمیم کبری گرفتم درس بخونم درست تو این موقع پای مامانم  دچار گرفتگی عضلات  میشه دست خواهرم با مواد شوینده  و گرد و خاک  حساسیت پیدا می کنه و  فقط آدم سالم خونه میشم من که باید عین کوزت کار کنه کبری خانوم هم ول !

4)همه اقوام و آشنا ها تصممیم میگیرن از  سنت حسنه پیغمبر (ازدواج) پیروی کنند و اصلا هم فکر وقت  ما برای خرید  نمیکنند

5)هی یه چیزی پیش میاد که باید بری خونه خواهر مزدوج شده

پ.ن :

1: اینجور موقع هاست که میخوای زار بزنی و سرتو به دیوار بزنی

2:تو این وانفسا شوهر از کجا گیر بیارم ؟

3:کسی میدونه لوک خوش شانس مال کجاست من انتقالیم رو همونجا جور کنم !  

4: بین 2 تا خونه آلاخون والاخونم  وبین 2 تا خواهر درگیر

5: پتروس پسر فداکا ر بود منم دختر  فداکار میخوام اسممو بذارم پتروسه !

6) میگن بهترین اتفاقا زمانی می افته که انتظارشو نداری میخوام اصلا انتظار نکشم !