" بروس شوراتز کی از بهترن عروسک گردان های دﻧﻳاست .عروسک گردان ها معمولا وقت نماش دستهاشون رو توی دستکش مخفی می کنند تا تماشاچی اونا رو ﻧﺑﻳنه و حواسش به نماش  باشه. ﺒﻴشتر اونا از نخ و عصا و انجور ﭽﻴزا استفاده می کنند اما بروس شوارتز از ان کارا  نمی کنه .بروس دست هاش رو به شما نشون می ده برای انکه نماش هاش اونقدر محشره که بعد ازکی دو ثاﻧﻴﻪ تماشاچی دست ها رو فراموش می کنه و محو بازی می شه .دست ها رو می ﺒﻴنه اما در واقع نمی ﺒﻴنه .در واقع شما فقط رقص عروسک ها رو می ﺒﻴﻧﻴد بس که عالی می رقصند .اما نکته مهم انه که ﻴﻌنی من فکر می کنم انه که اگه اون عروسک های شوارتز عقل و شعور داشتند اگه می تونستند حرف بزنند ﺧﻴال می کردند نخی در کار ﻧﻴست .ان همون ﭽﻳزی هست که شما تا دم مرگ متوجه اش نمی د "

متن بالا قسمتی از رمانی هست که چند وقت ﭙﻴش خوندم "استخوان های خوک و دست های جذامی" (نوشته مصطفی مستور برنده جازه ادبی اصفهان به عنوان بهترن رمان سال 1388  )

کتاب های مستور رو دوست دارم با ﺒﻗﻴﻪ کتاب ها و رمان ها فرق می کنه .ﻴﻪجوری ﻋﻤﻴق اند باد درکشون کنی در ﻋﻴن حال جالبند .

اولش که اسم کتاب به گوشم خورد فکر کرم چه اسم مزخرفی !حتما کتاب جناﻴﻰو وحشتناکه اما بعد ﻔﻬﻤﻴدم ان جوری ﻧﻴست ان ﻴﻪ ﺜﻴل از دﻧﻴاست .در حدثی از امام علی دارم "دﻧﻴﺎ در نظر من پست تر و ﺤﻗﻴر تر از استخوان های خوک در دست ک جذامی است "

ان کتاب هم در مورد دﻧﻳﺎ و آدم هاش و کاراشون هست آدم هاﻳﻰ که غرق در دﻧﻳﺎ می شن و ادشون می ره انجا فقط  دﻧﻳﺎ ست ﻫﻤﻴن ! گاهی دلخوشی شون می شه  ﻳﻪ تکه استخوان خوک و تکﻴﻪ گاهشون ﻴﻪ دست جذامی. متن بالا قشتگترن و تامل براﻧﮔﻳز ترن بخش کتاب بود برام. گاهی ما هم ا نجوری می ﺷﻴم محو عروسک های دﻧﻳﺎ می ﺷﻳم محو نماش دﻧﻳﺎ می ﺷﻳم و ادمون می ره غافل از انکه عروسک گردان کس دگه ای هست .

کاش ادمون نره .....

توجه: بلاگفا نذاشت ﺒﻗﻳﻪ مطلب رو بنوﻳسم منم تو ﻳﻪ پست دﻳگه زدم پی نوشت افتاد پاﻳﻳن هر دو پست را درﻴاﺒﻴد