ذهن نوشته های یک دختر مشرقی

اون روز داشتیم در مورد مجردی و متاهلی حرف میزدیم به این نتیجه رسیدیم که ما به درد عشق و عاشقی نمیخوریم و کلا دوران مجردی رو خوش است

به چند دلیل 1: مردم سنگین رنگین ملایم از پله بالا میرن ما به پله که میرسیم بچه ها پله پا بزنید بوم بوم

2: اون دفعه داشتیم با یکی از بچه ها کل کل میکردیم من میگفتم اشتباه میکنی برگشت محکم زد تو سرم گفت بروووووووووووووووو همه ملت هم شاهد درگیری  یا یه جا دیگه جلوی ملت بهم میزدیم (شوخی شوخی )

3: مردم  وقتی یه آقا با خانم  با هم میرسن به در خود شیرینی میکنن می

گن نه والله شما بفرما اگه برم نه خواهش میکنم ما : بچه بپریم بزنیم جلو

خیط شه

4: همیشه در حال گل خوردن هستیم (گل خوردن : خندیدین )

5:یه سوژه خنده که میبینیم تابلو نگاه و مسخره میکنیم

6:هرجا میریم شلوغ بازی در میاریم به طرز ضایع( همش ضایع بازی در میآریم شدیم سوژه خنده )

7:  شیطنتامون سر به فلک میزنه

پ.ن: اینا مال همه بوداااااااااااااااا

نتیجه اخلاقی : به چیمون دلخوش شن ؟ خوشکلی آنچنانی (فکر نکنین

 زشتیما آنچنان خوشکل نیستیم ) متانت  ؟ سنگین رنگینی ؟ آرامش (یکی از بچه ها میگفت پسرا دنبال آرامشن همون قد هم که دارن احساس میکنن با ما ازشون گرفته میشه )

ولی یه دل داریم قد دنیا ( پسرا لیاقت اونو ندارن یعنی به کس کسونش نمیدیم ) مهمترین گنجینه یه دختر رو هم داریم نجابت  که تا حالا حفظش  کردیم  

یکی یه چی گفت خوشمان آمد" برای آدم نابینا شیشه و الماس یکی است اگر کسی قدرت را ندانست فکر نکن شیشه ای  بدان او کور است "