چهل شب ....
گفتند چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن شب چهلمین خضر خواهد آمد چهل سال حیاط خانه ام را شستم و روبیدم و خضر نیامد زیرا فراموش کرده بودم که حیاط خلوت دلم را جارو کنم
گفتند چله نشینی کن چهل شب خودت باش و خدا و خلوت شب چهلمین بر بام آسمان خواهی رفت و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان را به چله نشستم اما هرگز بلندی را بویی نبردم زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهل ستون دنیا آویزان کرده ام
گفتند دلت پرنیان بهشتی است خدا عشق را در آن پیچیده است پرنیان دلت را باز کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود چنین کردم بوی نفرت عالم را گرفت و تازه دانستم بی آن که باخبر شوم شیطان از دلم چل تکه ای برای خودش ساخته است
به اینجا که میرسم نا امید می شوم آنقدر که می خواهم سرازیری جهنم را یک راست بروم اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید هنوز فرصت هست به آسمان نگاه کن خدا چلجراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است دلت را روشن کن تا چلچراغ دلت را بیفروزی فرشته شمعی به من می دهد و می رود
راستی به آسمان نگاه کن بیبن چقدر دل در چلچراغ خدا روشن است
پ.ن
1) در سینه ات نهنگی می تپد :عرفان نظر آهاری
2)از قلمش خوشم میاد ساده و دلنشین هست
3)امشب آسمان شهاب باران است