بسم رب الحسین
غدیر که می گذرد به روزهای پایانی ذی الحجه که میرسی حال و هوایت جور خاصی شود . سرت سودای خاصی دارد دلت شور میزند یک شور شیرین !
از خیابانهای شهر که میگذری تکاپوی بچه هیئتی ها برای هیئتشان ،در دیوارهایی که برای حسین اعلام آمادگی میکند حال و هوای خاصت را پررنگ تر میکند .
زمزمه لبت چیز دیگری می شود :
کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم .... محرمی می شد کاش که زائرت بودم
دلت در پی مسافری است مسافری که از عرفه رهسپار شده با تمام هستی اش ،مسافری که با اینکه مسافر است و تو شبیه همه سفر کرده ها نگرانش اما میدانی آخر سفرش چیست اش دلت در تکاپویش می گردد شاید جایی در علقمه شاید کربلا و شاید ...
دلت هوای شده بغض هایت خودنمایی میکند برای شکستن هر روز سنگین و سنگین تر می شوند تا محرم الحرام بیاید و طبق عادت هر ساله ات به پای مسافر برنگشته از سفرت بشکند
پیرهن مشکی ها را آماده گذاشته ای برنامه ات را هم ریخته ای ... شب اول ..2....3............... شب دهم
و تو هر روز در دم و باز دمت تکرار می کنی :
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
و بعد با خودت میگویی یعنی امسال دعوتی یار می شوم ؟!!
پی نوشت :
1: یک خدا و یک جهان و یک خیابون که بین االحرمینه