توی تاکسی دو خانوم کنارم نشسته اند حرف هایشان را میشنوم (چون بلند حرف میزدند) بحث در مورد دختری بود که با وجود خواستگاران فراوان تن به ازدواج نداده بود .بعد از کمی بحث و تشکیل دادگاه خودشان قاضی شدند و دختر را متهم کردند به اینکه لابد کسی توی زندگیش حضور دارد و یا مشکلی دارد  وگرنه دلیلی ندارد برای ازدواج نکردن !!!

با اینگونه آدم ها به وفور برخورد کرده ام آدم هایی که خیلی راحت به دیگران بر حسب ذهنیات خودشان بر چسپ میزنند .خودشان دادگاه تشکیل میدهند خودشان حکم صادر میکنند و بعضا مجازات هم میکنند !

از برچسپ اینگونه آدم ها هم به وفور نوش جان کرده ام ! یادم هست یکبار نمازم دیر شده بود عجله برای خواندن و قضا نشدن تعجب دوستی را بر انگیخت که به تو نمی آید نماز بخوانی !!! یا همین اواخر بر سر شبکه فیس بوک یکی از این دست آدم ها وقتی نظرم راشنید که کلا با این شبکه اجتماعی  حال نمیکنم کم مانده بود چشمانش از تعجب بریزد کف دستش که تو !! تو که به قیافه ات میزند فیس بوک باز باشی از آن دست معتادهایش !!! این که خیلی راحت آدم هایی یک گروه را دسته بندی میکنیم بر حسب قیافه و ظاهر بر حسب توصورات خودمان درد بزرگی است که متاسفانه درمان که نمی شود روز به روز بر آن دامن زده می شود و گاها کمک می شود به این دسته بندی آدم ها !! این که آدم های مثلا فیس بوکی اینگونه اند آدم هایی اهل دین اینجوریند اینکه اگر فلان دختر ازدواج نکرد لابد یک مشکلی دارد  و ... و هزاران برچسپ دیگر که خیلی راحت زده می شود و در این میان آنچه مهم نیست خود  آدم هاست.

پی نوشت :

1: بیست دومین بهار زندگیم تمام شد بیست و سومینش را از جمعه 2 بعد از ظهر  اکران میکنم !