دیشب
از سر آشفتگی تفعلی زدیم به حافظ آمد :


هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش

عفو الهی بکند کار خویش مژده رحمت برساند سروش

این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش

عفو خدا بیشتر از جرم ماست نکته سر بسته چه گویی خموش

گرچه وصالش نه به کوشش دهند آنقدر ای دل که توانی بکوش

رندی حافظ نه گناهی است صعب با کرم پادشه عیب پوش

داور دین شاه شجاع آن که کرد روح قدس حلقه امرش به گوش

ای ملک العرش مرادش بده وز خطر چشم بدش دار گوش


خیلی ارداتمندیم حضرت حافظ !